مراسم عزاداری شهادت امام حسین(ع) 4 محرم 1436(دهه اول)

۰۷ آبان ۱۳۹۳

۱۸:۵۳

۳,۱۰۸

خلاصه خبر :
مراسم عزاداری شهادت امام حسین(ع) دهه محرم 1436(دهه اول) در دفتر حضرت آیت الله العظمی فاضل لنکرانی(قده)
سخنرانان:
حجة الاسلام والمسلمين آقاي نظري منفرد
حجة الاسلام والمسلمين آقاي دکتر رفيعي
آخرین رویداد ها

دانلود فایل صوتی
مراسم عزاداری شهادت امام حسین(ع) 4 محرم 1436(دهه اول)
سخنران: حجة الاسلام والمسلمین آقای نظری منفرد

متن سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین نظری منفرد ـ 7 / 8 / 93

بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمدلله الّذی جعل الحمد مفتاحاً لذکره و سبباً للمزید من فضله و دلیلاً علی آلائه و عظمته ثم الصلاة و السلام علی سیدنا و نبینا أبی القاسم محمد صلی الله علیه و علی أهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین الهداة المهدیین و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قيام یوم الدین

عن مولانا أبی عبدالله الحسین(ع): «النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ»

این عبارتی که خوانده شد را دینوری نقل می‌کند. امام حسین(ع) بعد از ورودشان به کربلا در میان اصحابشان ایستادند و این فرمایش را بیان داشتند: «النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ». از این فرمایش امام(ع) دو مطلب را می‌شود استفاده کرد؛ یکی اینکه گاهی پیش برخی از افراد، نگاه به دین، نظر ابزاری است و پیش برخی از افراد نظر به دین، نظر إصالی است. به تعبیر دیگربراي عده‌ای دین، محور است و اصل و هدف است نه مقدمه.

اما برای برخی، دین، ابزار است برای رسیدن به اهداف و خواسته‌هایشان، «و الدّین لَعِقٌ علی ألسنتهم». در برخی از نُسخ، «لَعُوق» هم داریم. می‌گویند این چیزهای مکیدنی را «لَعِق» می‌گویند، مثل آلوهای خشکی که انسان در تابستان خشک می‌کند و در زمستان می‌مکد تا به انسان طعم می‌دهد آن را مي‌‌مکد، بعد از آنکه به دانه رسید، هسته‌ را انسان بیرون می‌اندازد. دین برای برخی از افراد ابزاری است برای رسیدن به اهداف دیگری و اینطور افراد در جامعه کم نیستند.

مرحوم سید رضی(رضوان الله تعالی علیه) در این کلمات کوتاه امیرالمؤمنین(ع) که حکمت‌های نهج البلاغه است، این عبارت را نقل کرده که: یک روز امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) ظاهراً در مدینه از یک جایی عبور می‌کردند، دیدند عمار بن یاسر و مغیرة بن شعبه دارند با هم مشاجره می‌کنند. عمار، خودش میزان است، پیغمبر خدا(ص) فرمودند «ابن سمیّه مع الحق». دیدند که ایشان با مغیرة بن شعبه مشغول مشاجره است. معمولاً در مشاجره و مجادله هر کدام چیزی می‌گویند.

امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) رسیدند فرمودند: «دَعْهُ يَا عَمَّارُ فَإِنَّهُ لَمْ يَأْخُذْ مِنَ الدِّينِ إِلَّا مَا قَارَبَهُ مِنَ الدُّنْيَا»، عمار! مغیره را رها کن! این شخص اگر اظهار دیانت می‌کند، دیانتی را می‌خواهد که به دنیا برسد، برای رسیدن به دنیاست اگر اظهار دین می‌کند. حالا اگر پرونده‌ی مغیره را واقعاً انسان باز کند و ببیند گذشته‌ی او چه بوده و چه کرده؟ او ثقفی است و اهل طائف است، از قبیله‌ی ثقیف است و از دُهات عرب است، یعنی از افرادی که میان عرب‌ها به زیرکی مشهور بوده.

ایشان قبل از صلح حدیبیه آمده و ظاهرا اسلام آورده، جریان اسلامش هم این بوده که نوشته‌‌اند ایشان با عده‌ای از قبیله‌ی ثقیف برای تجارت رفته بودند اموالی را در تجارت می‌خرند و می‌فروشند و سودی می‌برند. در مراجعت به یک نقطه‌ای می‌رسند، دوستانی که همراه مغیره بوده، دوازده یا سیزده نفر بوده، به اینها شراب می‌خوراند و همه را مست می‌کند و بعد همه را به قتل می‌رساند. اموال آنها را برمی‌دارد و به مدینه خدمت رسول خدا(ص) می‌آید، برای اینکه مسلمان شود. ماجرا را برای پیغمبر خدا تعریف کرد.

رسول خدا(ص) فرمودند: آن اموال را ما نمی‌خواهیم، حالا تو آمدی مسلمان شوی ما به هرحال کافر در هر شرایطی باشد اسلامش را می‌پذیریم. در جریان صلح حدیبیه، وقتی کفار مکّه، عروة بن مسعود ثقفی را فرستادند که صلحنامه را با پیامبر(ص) بنویسد، مغیره بالای سر پیامبر ایستاده بود و عروة بن مسعود هم برابر پیامبر نشسته بود، متن صلحنامه را امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) داشت می‌نوشت.

عروة بن مسعود چون نماینده‌ی کفار مکه بود، گاهی دستش را جلو می‌آورد و با پیامبر صحبت می‌کرد، یک مرتبه مغیره زد روی دست عروه. عروه در طایف شخصیتی بود، گفت دستت را جمع کن و به صورت پیامبر نزدیک نکن! عروة بن مسعود او را می‌شناخت و به او گفت: ای جنایتکار، جنایتی که انجام دادی و افرادی را که به قتل رساندی، دیه‌‌‌ی آن افراد را هنوز من دارم می‌پردازم.

یک چنین آدمی، دین برایش ابزاری است برای رسیدن به دنیا و این مغیره همان کسی بود که معاویه او را استخدام کرد و به کوفه فرستاد، چون شیعیان امیرالمؤمنین را خوب می‌شناخت، برای قلع و قمع کردن آنها فرد مناسبي بود. یک عنصر خبیثی است.

امام حسن مجتبی(ع) هم در جلسه‌ای که معاویه هم بوده به او فرمود: «أمّا أنتَ یا مُغَیرة أنت الّذی ضَرَبتَ أمّی فاطمة حتّی أدنَیتَها». حضورش در سقیفه هم بوده.

به هرحال یک عده‌ای از افراد هستند که دنیا برای آنها اصل است و دین برای آنها ابزار برای رسیدن به دنیاست.

اما یک عده‌ای دین برای آنها اصل است. براي اصحاب امام حسین(ع)، دین اصالت داشت و برای دنیا هیچ ارزش قائل نبودند. به حضرت عرض کردند «لو کانت الدنیا باقیة و کنّا فیها مخلّدین»؛ اگر دنیا قرار باشد برای ما همیشگی باشد و ما جاویدان در دنیا باشیم، ما شهادت در کنار شما را مقدّم می‌دانیم بر ماندن همیشه در دنیا. این نشان می‌دهد که این افراد واقعاً دین‌محور بودند به اصطلاح امروزی‌ها، یک عده‌ای هم دنیا محور هستند.

من یک نمونه‌ی دیگری را در این رابطه عرض کنم؛ در جنگ صفین کسی آمد خدمت امیرالمؤمنین(ع) به حضرت عرض کرد من دچار تردید شدم، جنگ صفین طول کشید. فرمودند: چرا؟ عرض کرد: من نگاه کردم دیدم مردم شام مؤذن‌شان اذان می‌گوید و اذانی که آنها می‌گویند مثل اذانی است که ما عراقیها می‌گوئیم. نمازی که آنها می‌خوانند مثل نمازی است که ما می‌خوانیم. قبله‌ی آنها قبله ماست. پیامبر آنها پیامبر ماست. کتاب آنها کتاب ماست. از کجا معلوم است که ما بر حقّیم و آنها بر باطل؟ چون کارها که همه‌اش یکی است. این مرا گرفتار تردید کرده است.

در جنگ جمل هم چنین چیزی اتفاق افتاده، کسی به حضرت عرض کرد آن طرف من می‌بینم صحابه‌ی رسول خدا هستند، طلحه، زبیر، عایشه، این طرف هم می‌بینم صحابه پیامبر هستند، شما و عمار یاسر و دیگران هستند.

امام(ع) آنجا خودشان جواب دادند: «اِنَّ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ لا یُعْرَفانِ بِاَقْدارِ الرِّجالِ، اِعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ اَهْلَهُ وَ اعْرِفِ الْباطِلَ تَعْرِفْ اَهْلَهُ»، حق و باطل را با اشخاص نمی‌شود شناخت! انسان باید ابتدا حق و باطل را بشناسد و افراد را با حقّ و باطل مقایسه کند. اینکه فلانی زبیر است، فلانی طلحه است، خُب باشد. عمده این است که انسان حق و باطل را بشناسد. حق کتاب خداست، کتابی که باطلی در آن نیست و سنّت قطعیه‌ی رسول خدا(ص) این حق است. «إنّه لقولٌ فصل و ما هو بالهزل». آنجا اینطوری فرمودند.

اما در جنگ صفین حضرت فرمودند: پاسخ این شبهه‌ی تو را عمار بن یاسر خواهد داد، برو پیش او ببین چه می‌گوید؟ من احتمال می‌دهم اینکه حضرت ایشان را راهنمایی کرد به عمار، جهت داشت و جهتش این بود که حدیثی که در صحیحین است و حديث صحيح السندي است، و آن اینکه رسول خدا(ص) آن روزی که مسجدشان را در مدینه می‌ساختند، عمار یاسر را می‌دیدند که این خشت‌ها را دو تا دو تا می‌آورد و غبار چهره‌اش راگرفته و عرق از چهره‌اش جاری شده. فرمودند چرا این خشت‌ها را دو تا دو تا برمی‌داری؟ یکی یکی بیاور، لابد خشت‌های بزرگی بوده.

عرض کرد یا رسول الله یکی را برای خودم و یکی را به نیت شما می‌آورم. آنجا رسول خدا(ص) فرمودند: «وَيْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ يَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ وَ يَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ»؛ فرمود عمار را فئه‌ی باغیه می‌کشد، او طرف مقابلش را دعوت به بهشت می‌کند و آنها عمار را دعوت به آتش می‌کنند.
این حدیث صحیحی است که در صحیح بخاری و جاهای دیگر هم هست.

من تصور می‌کنم این حدیث را چون مشهور بوده و عجیب این است که این حدیث را عبدالله بن عمرو بن عاص، پسر بزرگ عمروعاص که از أصحاب رسول خداست و بخاری از او حدیث نقل کرده، این حدیث را شاید از او نقل کرده باشد، ایشان در جنگ صفین در سپاه شام بود، در کنار پدرش عمروعاص، و این حدیث را برای مردم شام می‌خواند، می‌گفت عمار را فئه‌ی باغیه می‌کشند. وقتی عمار به دست مردم شام شهید شد، یک وِلوِله‌ای در بین مردم افتاد، پس این فئه‌ی باغیه ما هستیم که عمار را کشتیم.

این خبر به معاویه رسید و معاویه فرستاد دنبال عمروعاص که این پسر تو با نقل این حدیث، برای ما مشکل درست کرده. گفت من اصلاح می‌کنم. آمد در همان صفين در یک جلسه‌ای، شامیان را مخاطب قرار داد، گفت درست است که عمار را فئه‌ی باغيه می‌کشند، اما فئه‌ی باغیه ما نیستیم بلکه کسانی هستند که عمار را به اینجا آوردند.

ابن کثیر از شاگردان ابن تیمیه است، معاصر با ذَهَبی است، در کتاب البدایة و النهایة، وقتی این روایت را نقل می‌کند می‌گوید این توجیه، خیلی توجيه زشتي است که ما بگوئیم عمار را علی بن ابیطالب کشت! عمروعاص هم می‌گفت عمار را علی بن ابیطالب کشت، چون علي بن أبي طالب، عمار را به این صحنه‌ی جنگ آورد. اگر ما این توجیه را قبول کنیم، بایستی بگوئیم حمزه را هم پیامبر کشت، چون حمزه را پیامبر به جنگ احد آورد.

برای گول زدن مردم، فریب دادن مردم، عمروعاص یک آدم مکاری بود، برای اینکه به اصطلاح امروزی‌ها جو درست کنند و وضع را بهم بریزند، شاید اینکه امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) إحاله داد این شخصی که دچار تشکیک شده بود، سراغ عمار برود، شاید این جهات را داشت و در برخی از روایات هم هست.

یادم می‌آید مرحوم آقای امینی(رحمة الله علیه) صاحب الغدیر، در الغدیر وقتی به ترجمه‌ی عمار می‌رسد، این روایات را جمع کرده و از مصادر عامه آورده که پیامبر خدا(ص) فرمود هر وقت فتنه‌ای بپا شد و حقّ و باطل را تشخیص ندادید، ببینید عمار کجاست، هر جا که عمار است حق آنجاست.

«ابن سمیه مع الحق»، ابن سمیه با حق است. شاید به این اعتبار حضرت امیر(سلام الله علیه) این مردی را که دچار تشکیک شده بود به عمار احاله دادند.

ایشان آمد پیش عمار، همین جریان را به عمار منتقل کرد، گفت من امروز گرفتار تشکیک شدم، چون دیدم مردم شام نماز می‌خوانند ما هم نماز می‌خوانیم، کتاب آنها قرآن است و ما هم همینطور، کعبه قبله‌ی آنهاست و قبله‌ی ماست، پیامبر ما و آنها یکی است، کتاب ما و کتاب آنها یکی است، حالا این شخص را چطور بایستی از این تردید بیرون آورد؟

امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) خیلی تعبیر زیبایی در نهج البلاغه راجع به شُبهه دارد؛ می‌فرماید شُبهه وقتی إقبال می‌کند و روی می‌آورد مشکل می‌شود، مردم گرفتار حیرت می‌شوند، اما وقتی پشت می‌کند، کم‌کم مردم می‌فهمند. بعد در آنجا حضرت می‌فرماید اینکه شبهه به وجود می‌آید این است که عده‌ای که می‌خواهند ایجاد شبهه کنند، یک قدری از حق و یک قدری از باطل را با هم مخلوط می‌کنند و شبهه درست می‌شود. یک تکه‌ای به اصطلاح ما اهل علم یک صغرا و کبراست، می‌بینید که کبرایش حق است و صغرایش باطل است، يا بر عکس، یعنی ممزوج می‌کنند یک مقدمه حق و یک مقدمه باطل، نتیجه هم تابع أخسّ مقدمتین است و طبیعتاً باطل است، ولی به هر حال در چهره‌ی حق به طرف نشان می‌دهند و او را گمراه می‌کنند.

عمار(سلام الله علیه) وقتی این شخص مطلب را بیان کرد، دید حالا در میدان جنگ چطور بایستی بر این استدلال کند؟ دستش را گرفت گفت همراه من بیا، آوردش نزدیک سپاه شام، گفت نگاه کن چه می‌بینی؟ گفت یک پرچم سیاهی را می‌بینم، گفت نگاه کن ببین کنار این پرچم چه کسی ایستاده؟ نگاه کرد گفت: عمروعاص کنار این پرچم ایستاده.

گفت من خدمت رسول خدا(ص) با همین بیرق و همین کسی که پرچم را در دست گرفته(يعني عمروعاص)، او در جبهه‌ی کفر بوده و ما در جبهه‌ی اسلام با او جنگیدیم و این بار سوم است. آن دو باری که او کافر بوده و در جبهه‌ی کفر جنگیده و این بار که ادعای اسلام می‌کند، این عمروعاص، همان عمروعاص است، هیچ تفاوتی ندارد.

بعد یک تعبیری دارد عمار یاسر(سلام الله علیه) خیلی عجیب است، به ایشان گفت: «وَاللهِ مَا أَسْلَمُوا وَ لَكِنِ اسْتَسْلَمُوا وَ أَسَرُّوا الْكُفْرَ حَتَّى وَجَدُوا عَلَيْهِ أَعْوَانا أَظْهَرُوهُ»؛ اینها از روز اول مسلمان نشدند و الآن هم مسلمان نیستند! استسلام است نه اسلام. اینها تا آنجایی که تیغ‌شان می‌برید بر علیه اسلام تیغ به کار بردند، وقتی دیدند که نمی‌توانند مقاومت کنند، ابوسفیان در فتح مکه به عباس گفت: «لَقَد صَارَ مُلکُ ابنِ أخیکَ عظیماً»، گفت ببین سلطنت پسر برادرت بزرگ شده. گفت عجب! تو هنوز می‌گوئی سلطنت؟ نبوت را با سلطنت مخلوط می‌کنی؟ او آنجا هم در مکه می‌گفت «صار ملک إبن أخیک عظیما»، گفت اینها همانها هستند، اينها هرگز مسلمان نشدند، استسلام است نه اسلام.

زمان پیامبر(ص) دیدند که نمی‌توانند مقابله کنند سکوت کردند، حالا که دیدند معرکه یک معرکه‌ی باز است و می‌توانند اظهار کنند رسماً در برابر کسی که عین حق است، یعنی امیرالمؤمنین، ایستادند.
گفت این شخص همان شخص است من با این شخص دو مرتبه جنگیدم و این مرتبه‌ی سوم است و الآن هم با قبل هیچ تفاوتی نکرده.

مگر هر کسی نماز می‌خواند مسلمان است؟ منافقین هم نماز می‌خواندند، مگر مسلمان بودند؟
منافقین که «فی الدرک الاسفل من النار» هستند، نماز می‌خواندند، «قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللهِ وَ اللهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقينَ لَكاذِبُونَ، اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللهِ إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُون»؛ اینکه عرض می‌کنم برخی از افراد استفاده‌ای که از دین می‌کنند، استفاده ابزاری است و منافقین همینطور بودند، اینها قسم‌هایشان را سپر قرار می‌دادند، به دروغ می‌گفتند ما مسلمانیم!

«وَ إِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى‏ شَياطينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ. اللهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ في‏ طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُون‏»؛ به مسلمین می‌رسیدند می‌گفتند ما مسلمانیم، پیش همکيشان خودشان می‌گفتند ما آنها را مسخره می‌کنیم و مسلمان نیستیم! چنين کساني در میان اصحاب پیامبر بودند.

واقدی در کتاب مغازی می‌گوید در غزوه‌ی بنی المصطلق جمعیت کثیری از منافقین همراه رسول خدا(ص) بودند، سوره منافقون هم به همین مناسبت نازل شد.

جنگ تبوک  جنگی که رسول خدا(ص) چند ماه طول کشیده از مدینه به تبوک رفته و برگشته، چون تبوک تا مدینه نهصد کیلومتر است. یک جنگ سختی بود. آیاتی که در سوره‌ی مبارکه توبه است راجع به منافقین و حضور اینها در جنگ تبوک، خیلی عجیب است و تصمیم ترور رسول خدا(ص) در جنگ تبوک را داشتند «وَ هَمُّوا بِمَا لَم یَنَالوا»، اینها تصمیم گرفتند که پیامبر را در جنگ تبوک بکشند و شاید در مراجعت از غدیر خم هم همینطور.

علی أیّ حال استفاده‌ی یک عد‌ه‌ای به تعبیر امام حسین(ع) از دین استفاده‌ی ابزاری است، اینها دیندار نیستند، «َإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ»؛ وقتی روز آزمایش فرا می‌رسد دیندارها خیلی کم هستند.

این آیه‌ای که اواخر سوره‌ی مبارکه یوسف است و مناسب با این بحث است خیلی آیه‌ی عجیبی است. صد آیه سوره مبارکه یوسف مربوط به قصه‌ی حضرت یوسف است و یازده آیه آخرش آیات عجیبی است و یکی از آنها این است که خدای متعال می‌فرماید: «وَ ما أَكْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنين‏»، پیامبر تو حریص هستی می‌خواهی مردم را مسلمان کنی اما اکثر مردم مؤمن نیستند. این حتماً إخبار است. من تصورم این است که جمله خبریه است. خدای متعال خبر می‌دهد که با همه‌ی تلاشهایی که تو می‌کنی اما بیشتر مردم ایمان نمی‌آورند.

حالا اگر امام حسین(ع) با 72 نفر یک طرف، و سی هزار نفر یک طرف برابر امام حسین(ع)، این دلالت بر حقّانیت آنها نمی‌کند و آنها که حق نیستند.

باید ابتدا انسان حق را بشناسد: «إعرِف الحَقَّ تَعرف أهله»؛ ابتدا فرمود حق را بشناس و بعد از آنکه حق را شناختی اهل حق را بشناس.

بنابراین کسانی که دین محورند و دین برایشان اصل است، اینها همیشه افراد قلیل و اندکی بودند، امروز هم در دنیا همینطور است، دین برای بعضی ابزار است برای رسیدن به دنیا.

السلام علیک یا أبا عبدالله؛ دیروز یا امروز امام حسین(ع)؛ «إشتری الأراضی التی فیها قبرُه إشتری بستین ألف درهم»، این زمین‌های کربلا را امام حسین(ع) خریداری کرده و آن مقداری هم که هست نوشته‌اند چهار میل در چهار میل را حضرت خریداری کرده به 60 هزار درهم.

امام صادق(ع) می‌فرماید: حتماً از بنی اسد که آنجا ساکن بودند حضرت این زمینها را خریدند و فرمودند اینها در اختیار شما باشد، لکن حضرت شرط کرد که زائرین قبرش را سه روز مهمان کنند.

این علاقه‌ای که امام حسین(ع) به زائرینش دارد. در روایت هست که الآن امام حسین(ع) در عرش تمام زائرینش را زیر نظر دارد و نگاه می‌کند، کسی که نامش از یمین عرش نوشته شده: «إِنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ فِي السَّمَاءِ أَكْبَرُ مِنْهُ فِي الْأَرْض وَ ‏إِنَّهُ لَمَكْتُوبٌ عَنْ يَمِينِ عَرْشِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِصْبَاحُ هُدًى وَ سَفِينَةُ نَجَاة».

در حال خواب يا بين خواب و بیداری پیامبر خدا(ص) به او فرمود: «يا حسينُ كأنِّي أَراكَ عَن قَريبٍ مُرَمَّلًا بِدِمائِكَ، مَذبوحاً بِأَرضِ كَربلاء، بين عِصابَةٍ من أُمَّتي، وَأنتَ معَ ذلِكَ عَطشانُ لا تُسقى‏، وَظَمآنُ لا تُروى»؛‌ اینکه ائمه اینطور گریه می‌کردند و اشک می‌ریختند، واقعاً انسان هر مقدار دقت می‌کند راجع به مصائب امام حسین، بیشتر متأثر می‌شود و حقایق بيشتري ظاهر و آشکار می‌شود.

ابوهارون مکفوف خدمت امام صادق(ع) آمد، حضرت فرمود «یا أبا هارون أنشِد»، ایشان گفت:

أُمررْ على جَدَثِ الحسينِ    وَقُل لأعظُمِه الزَّكِيّهْ

فرمودند اینطور نه، «أنشِد کما تُنشِدُ فی المجالس»، اینطور ساده نخوان همانطور که در مجالس می‌خوانی بخوان!

صدا زد:
أُمررْ على جدثِ الحسينِ    وقل لأعظُمِه الزكيّهْ

این شعر را که خواند می‌گوید دیدم امام صادق(ع) «استعبر باکیاً»، حضرت شروع به گریه کرد، صدای گریه‌ی زنها را شنیدم. حضرت به من فرمود مرور کن،
گفتم:

أُمررْ على جدثِ الحسينِ    وقل لأعظُمِه الزكيّهْ
يا أعظُماً لا زلتِ مِن        وَطفاءَ ساكبةٍ رويّهْ
فإذا مررتَ بقبرهِ        فأطلْ به وقفَ المطيّهْ
وَ ابكِ المطهَّرِ لِلمُطَهَّر        والمطهّرةِ الزكيّهْ
كَبُكَاءِ مُعْوِلَةٍ غَدَت        يوماً بِواحِدِها المنيِّةْ

تمام این اشعار مقدمه بر این بیت آخر است گفت وقتی می‌رسی کنار قبر امام حسین گریه کن برای کسی که پاک و مطهر است، یعنی حسین بن علی، او پسر مطهر است، یعنی امیرالمؤمنین، پسر مطهره است یعنی فاطمه زهرا، اما می‌دانی چطور گریه کن؟ مثل گریه‌ی مادر جوان مرده گریه کن.
امام صادق(ع) گریه کرد، یاد مصائب جدّش افتاد و اشک ریخت.

عرض کنیم آقاجان امام صادق شما اشعار را شنیدید و گریه کردید، اما عمه‌تان زینب آمد، بدن قطعه قطعه حسین را تماشا کرد! صدا زد یا رسول الله ببین حسین سر در بدن ندارد.

صلی الله علیک یا ابا عبدالله


مراسم عزاداری شهادت امام حسین(ع) 4 محرم 1436(دهه اول)
سخنران: حجة الاسلام و المسلمين آقاي دکتر رفيعي

متن سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین دکتر رفیعی ـ 7 / 8 / 93

أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم لاحول و لاقوّة إلا بالله العلیّ العظیم الحمدلله ربِّ العالمین و الصَّلاةُ و السَّلام علی سیدنا و نبینا أبی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین سیّما بقیة الله فی الأرضین و اللّعن علی أعدائهم أعداء الله أجمعین.

قال الله تبارک و تعالی «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقين‏»

یکی از ویژگی‌های یاران أباعبدالله(ع) که این روزها بحث ما راجع به خصوصیات و ویژگی‌های اصحاب أباعبدالله است، خصوصیت و ویژگی «دشمن شناسی» است.

دشمن شناسی خیلی مهم است، اگر انسان، دشمن را نشناسد ممکن است او را دوست بپندارد. ممکن است خودش مرتکب اعمالی شود که دشمن می‌پسندد. لذا در آیات کریمه‌ی قرآن ملاحظه می‌فرمائید در اهداف انبیاء‌ «وَ لَقَدْ بَعَثْنا في‏ كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوت»، طاغوت شناسی، دشمن شناسی، اگر نباشد انسان نمی‌تواند خوب به وظیفه‌اش عمل کند.

در فرمايشات امام صادق(ع) است که می‌فرماید: خدا به یکی از أنبیاء وحی کرد و سه نکته را به پیامبرش تذکر داد: «أَوْحَى اللهُ عَزَّوَجَلَّ إِلَى نَبِيٍّ مِنْ أَنْبِيَائِهِ قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ لَا تَلْبَسُوا لِبَاسَ أَعْدَائِي وَ لَا تَطْعَمُوا طَعَامَ أَعْدَائِي وَ لَا تَسْلُكُوا مَسَالِكَ أَعْدَائِي فَتَكُونُوا أَعْدَائِي كَمَا هُمْ أَعْدَائِي»(من لايحضره الفقيه1: 252)؛ به مؤمنین بگو سه تا کار نکنید و إلا دشمن خدا می‌شوید، مسلّما مؤمن دشمن خدا نیست، خطاب به مؤمنان و اهل ایمان است.

بگو نخست اینکه؛ «لَا تَلْبَسُوا لِبَاسَ أَعْدَائِي»؛ لباس دشمن را نپوشید! حالا باید معنا شود که لباس دشمن، یک وقت جنبه‌ی شهرت دارد و یک وقتی مثل الآن لباسهایی که آرم دشمن دارد، شعار دشمن دارد.

من یک وقتی در تهران دیدم یک آقای مسن کاپشنی پوشیده، دیدم چیزی پشت آن نوشته، گفتم این را از کجا آورديد؟ گفت پسرم در آلمان درس می‌خواند از آنجا آورده. گفتم پشتش را خواندی؟ گفت من فارسی هم به زور صحبت می‌کنم، نمی‌دانم چی نوشته‌‌اند؟! گفتم پشت این کاپشن شعار همجنس گراهاست. آن را بيرون آورد خیلی هم عصبانی شد.

گاهی شعار دشمن، رنگ و آرم دشمن، در کشورهای اروپایی بعضی از رنگهایش شاخصه‌ی یک جمعیت انحرافی است، شاخصه‌ی یک گروه رپ یا ضد دینی است، «لَا تَلْبَسُوا لِبَاسَ أَعْدَائِي».

دوم؛ فرمودند: «لَا تَطْعَمُوا طَعَامَ أَعْدَائِي»؛ غذای دشمن را هم نخورید، حالا غذای دشمن را می‌توان معنا کرد که شراب باشد، ولی گاهی هم می‌شود معنا کرد طعام دشمن را تعمیم داد، الآن جای تأسف دارد که ما جاذبه‌ی بعضی از فروشگاه‌هایمان در قم و تهران به اسامی اروپایی است، مثلاً فست فود ایتالیایی، چون مال ایتالیاست.

ولی آيا شما در خیابان‌های انگلیس می‌بینی برای جذب نوشته باشد آبگوشت ایرانی؟!! الآن سیستم تغذیه‌ی بچه‌های ما، سابقاً ما مدرسه می‌رفتیم نخودچی کشمش و انجیر بود، که مقوی بود، الآن سیستم تغذیه‌ی بچه‌ها غالباً خراب است. یک وقتی تلویزیون می‌گفت 40 درصد بچه‌‌ها سوء تغذیه دارند، با اینکه فقر به اندازه‌ی گذشته نیست و وضع مردم بهتر شده. الآن در قم شما ببینید فروشگاه‌هایی که نوع غذاهای رنگ و لعابش، حتی اخیراً دیدم بعضی مغازه‌ها سیستمش هم اروپایی اداره می‌شود، یعنی نور کم، رقص نور داخل مغازه، موسیقی آرام، سیستمی است که در مغازه‌های غربی زیاد است که وقتی وارد می‌شوی نور خیلی کم است، آهنگ لطیفی است، یک فضای اینطوری است، یعنی به این سمت مي‌‌روند. فرمود لباس دشمن نپوشید، غذای دشمن نخورید.
سوم؛ «وَ لَا تَسْلُكُوا مَسَالِكَ أَعْدَائِي»؛ این حدیث قدسی اسـت؛، فرمود روش دشمن را هم نروید. دشمن؛ اهل دشمني، کینه و کید و پیمان شکنی است، شما نروید!

«فَتَكُونُوا أَعْدَائِي كَمَا هُمْ أَعْدَائِي»؛ اگر این سه کار صورت گرفت، یعنی شیوه‌ی دشمن، غذای دشمن و لباس دشمن در یک جامعه‌ی ایمانی پیاده شد، شما هم دشمن می‌شوید.

لذا من قبل از اینکه وارد اصل بحث شوم این نکته را بگویم که چند توصیه‌ی جدّی در روایات و آیات ما راجع به دشمن هست؛ یکی همین است «لَا تَسْتَصْغِرَنَّ عَدُوّاً وَ إِنْ ضَعُف»؛ دشمن(حتي اگر ضعيف است) را کوچک نشمرید. این فرمایش امیرالمؤمنین(ع) است.

این را من جمع‌آوری کردم که چه چیزهایی را کوچک نشمریم؟ اینها جالب است.

مثلاً داریم؛ دعا را کوچک نشمریم، بندگان خدا و دعا را کوچک نشمریم. اولیاء خدا را کوچک نشمرید، معصیت را کوچک نشمرید، یکیش هم اینجاست؛ دشمن را کوچک نشمرید ولو ضعیف باشد. الآن کاری از ایشان نمی‌آید، توانی ندارند.

نکته‌ی مهم دیگر اینکه قرآن می‌فرماید: «لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياء»؛ این بدتر است. یک وقت انسان دشمن را کوچک می‌شمارد و یک وقت دشمن را دوست می‌پندارد. قرآن مي‌‌فرمايد دشمن را دوست مپندازید: «لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياء».

نکته‌ی سوم اینکه دشمن را گاهی در جبهه‌ی خودي پیدا کنید. عجب! «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُم‏»؛ گاهی در جبهه‌ی خودش بین زن و بچه‌ات هست. مجموعه‌ی آیات و روایات راجع به دشمن شناسی خیلی قشنگ است. این چهار نکته‌ای که عرض می‌کنم را عنایت کنید؛

1) «لَا تَسْتَصْغِرَنَّ عَدُوّاً وَ إِنْ ضَعُف»، دشمن را کوچک نشمرید.

2) «لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياء»؛ دشمن را دوست نپندارید.

3) «إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُم»؛ دشمن را گاهی در جبهه‌ی خودتان دنبالش بگردید.

4) در همان جبهه‌ی خودی اگر فهمیدید دشمن است، «فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْه»؛ تا ابراهیم فهمید عمويش دشمن است از او برائت جُست. از دشمن برائت بجوئید.

انسان یک فرصتی کند با این نگاه یک رساله بنویسد؛ «دشمن شناسی در آیات و روایات»، شاخصه‌ها و ابزارش، نشانه‌ها و توصیه‌هایی که در این زمینه‌ها شده.

شما در کربلا ببینید گاهی بعضی می‌خواستند صحنه را وارونه جلوه دهند، یعنی به سپاه امام حسین(ع) بگویند شما اشتباه می‌کنید و حق با ماست. من فکر می‌کنم این حرفها صرف تضعیف روحیه نبود، بلکه باور بود.

یعنی بُرَیر وقتی به میدان آمد، یزید بن معقل در مقابلش آمد. بریر فقیه و معلم قرآن بچه‌های کوفه بوده و یزید او را می‌شناخت. گفت بریر ما بر حق و خیریم و شما بر شر و باطل هستید!

این نمی‌خواهد روحیه‌ی بریر را تضعیف کند، بلکه در ذهن او یک باور است که حسین و اصحاب ابا عبدالله(ع) را دشمن می‌پندارد و خودشان را حق می‌پندارد. بریر گفت اشتباه می‌کنی «نحن علی خیر»، ما بر خیریم و شما بر باطل هستید. اینقدر کار بالا گرفت، بریر که نباید هم زیر بار برود، اما یزید بن معقل نپذیرفت و گفت بیا مباهله کنیم.

کسی مباهله می‌آید که خودش را بر حق می‌داند. بریر پیشنهاد داد مباهله کردند و بعد از این مباهله، مباهله‌ی اصطلاحی نبوده ولی با نفرین کردن در حق یکدیگر، وارد جنگ شدند که با همان ضربه‌ی اول، یزید بن معقل به درک واصل شد و شخصی آنجا ناظر این صحنه بود و دید بریر و یزید بن معقل چه گفتند، دید که مباهله کردند و بریر فاتح شد، در عین حال اين شخص به نام کعب، حمله کرد و از پشت سر به بریر ضربه‌ای زد و او را به شهادت رساند.

وقتی کعب سر بریر را به کوفه آورد، خانواده‌اش از کوفه بیرونش کردند و گفتند این حق معلمی به گردن بچه‌های ما دارد، عمری در کوفه به عنوان مدرّس قرآن معروف بوده، چطور به خودت جرأت دادی سر از بدن یک معلم قرآن جدا کني؟

خوب اينها دنباله‌رو همان‌‌هایی هستند که در زمان رسول خدا(ص) چهل معلم قرآن را سر بریدند، منتهی آنها کافر بودند و اینها می‌گویند ما مسلمانیم. مگر در حادثه بئر معونه و رجیع 38 معلم قرآن را در یک حادثه سر از بدنشان جدا نکردند؟!

این دشمن شناسی گاهی آنقدر دقیق است که یک کسی مثل یزید بن معقل واقعاً خودش را بر حق می‌داند.

نمونه‌های اینطوری در کربلا زیاد داریم. عمرو بن قُرظَه و علی بن قُرظَه که دو برادر هستند، علی بن قرظه در سپاه عمر سعد است و عمرو بن قرظه در سپاه امام حسین(ع).

علی بن قرظه برادرش را صدا زد گفت: حسین تو را گمراه کرده بیا پیش ما هدایت شوی. ببینید تا چقدر ذهن خراب است. فریاد زد گفت: أبا عبدالله من را هدایت کرده، گمراه تویی.

وقتی عمرو بن قرظة شهید شد، باز هم دست برنداشت و فریاد زد یا حسین تو برادرم را گمراه کردی.

امام(ع) فرمود: «أنت الضّالّ و لکن هداه الله»؛ تو گمراهی و برادرت را خدا هدایت کرد.

چرا علی بن قرظة چنین برداشتی باید بکند؟!

در جنگ صفین، هاشم مرقال می‌گوید: دیدم یک کسی در حال جنگ با سپاه امیرالمؤمنین است و ناسزا هم می‌گوید، به سپاه امیرالمؤمنین تندی می‌کند. این شخص را نمی‌شود گفت که به زور آورده‌‌اند.

ما این مشکل را در تکفیری‌ها هم داریم. اینها یک سری مباحث اعتقادی پشتش هست و إلا اینکه خودش را منفجر کند، نمی‌خواهد زندگی کند، پول نمی‌خواهد، یک سری مباحث اعتقادی پشتش هست که چقدر وارونه به آنها ارائه کرده‌‌اند. «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالًا الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعا». چرا باید اینطور باشد؟‌

اینها امسال در مکه هم کم و بیش خودشان را نشان دادند، من کنار أحد به سه چهار نفرشان مبتلا شدم. خیلی به ما فحش دادند، ما سر پائین انداختیم و آمدیم. جوان هم بودند غالباً 18 تا 20 ساله. پشت اینها یک مسائل اعتقادی است.

امسال برای روحانیون معمم در عربستان خیلی سخت بود، بخاطر نوع برخوردهایی که اینها داشتند. ببینید چه کردند که این جوان در سپاه معاویه دارد با امیرالمؤمنین می‌جنگد و فحش هم می‌دهد. هاشم مرقال او را متوقف کرد و گفت جوان به چه کسی ناسزا می‌گوئی؟ گفت به صاحب شما. پرسید برای چه؟ گفت «بَلَغَنی أنَّ صَاحِبَکُم لا یُصَلِّی وَ إنَّهُ قَاتِلُ عُثمَان»؛ به ما گفتند آقای شما بی‌نماز است و خلیفه‌ی سوم را کشته است. این اعتقاد و باورش هست.

اگر از امیرالمؤمنین(ع) تمجید می‌کنند به خاطر حرفهایی است که از امثال ما شنیدند، اگر از دشمنانشان مذمت می‌کنند به خاطر تاریخ‌ها و مطالب مکتوبی که گفته شده، اگر امیرالمؤمنین را امام فصاحت می‌دانند، برای نهج البلاغه است، اگر دشمنان را لعن می‌کنند به خاطر ظلم‌ها است، اگر کسی این را برعکس کرد برعکس نمی‌شود. یعنی مطالب و فضائل امام حسن را برای بقیه نقل کرد، خطبه‌ها را برای بقیه نقل کرد و به سقیفه و خلافت مشروعیت داد. لذاست که قرآن ربّانیون، علما و رهبان را مورد خطاب قرار می‌دهد و لذا تشبیه عالم در قرآن، عالم خائن و عالم بی‌دین تشبیه سختی است، «فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْب‏» يا «مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً»، خواص مقصرند، عوام، دنبال خواص هستند.

آن شخص گفت به ما رسیده که صاحب شما نماز نمی‌خواند. هاشم مرقا دستش را گرفت و گفت اما قاتل عثمان که دروغ محض است، حضرت هیچ دخالتی نداشته، اینها را معاویه درست کرده است. اما اینکه می‌گوئید صاحب ما نماز نمی‌خواند بیا برویم، آورد عمار و اویس و اصحاب را نشان داد گفت پیشانی اینها همه آثار سجده است. اویسی که عمرش در نماز بوده دنبال بی‌نماز می‌رود؟ عمار دنبال یک بی‌نماز می‌رود؟! علی امام اینهاست. جوان است و قلبش پاک است و به سپاه امیرالمؤمنین پیوست.

عمروعاص فریاد زد برگرد: «خَدَعَکَ العَرَاقی»؛ این عراقی تو را گول زد. گفت تو مرا گول زده بودي،‌ این مرا نصیحت کرد.

این استکه دشمن شناسی از مسائل مهمی است که یاران اباعبدالله خوب دشمن را شناخته بودند. لذا نه به امانش توجه می‌کردند و نه به شعرها و فریادهایش توجه می‌کردند. اگر انسان دشمن را نشناسد، یک وقت او را دوست می‌گیرد، اگر انسان دشمن را نشناسد، کوچک می‌شمرد.

من هشت مورد حربه‌های دشمن را یادداشت کرده‌ام؛ اینها همه در آیات مختلف قرآن آمده، ببینید دشمن چه می‌کند؟

1) قرآن کریم می‌فرماید: دشمن اسم خرابکاری را سازندگی می‌گذارد. معلوم است اگر بگویند اين زهر است، کسی نمی‌خورد، می‌گویند شربت است. اگر بگوید این فیلم، مخرب است که کسی نگاه نمی‌کند، می‌گوید سازنده است «وَ إِذا قيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُون»، یک حربه‌ی دشمن این است.

هارون الرشید آمده بود کنار قبر پيامبر گرامی اسلام(ص) گریه می‌کرد، می‌گفت یا رسول الله ما مجبوریم نوه‌ی شما را زندان کنیم، چون در امت تفرقه ایجاد می‌کند، برای حفظ امت است، برای پرهیز از تفرقه است. باید این شایعه را بیندازد که بتواند موسی بن جعفر را زندان کند. مردم شام چرا نگاهشان به اهل‌بیت اینقدر منفی و تند بود، چون اصلاح‌گری شعار دشمن است.

2) قرآن کریم می‌فرماید: دشمن تفرقه می‌اندازد «جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً»؛ مسلمین را گروه گروه کند.

شما ببینید یکی از حربه‌هایي که در أحد، صفین و جاهاي ديگر به کار رفت، این چند گروه کردن است که موجب می‌شود طبیعتاً دشمن برای مسلمین بزرگ جلوه نکند و به جان هم بیفتند.

این روزها اسرائیلی‌ها گفتند مسلمان کشته شود، ما کشته نشویم، خواه شیعه باشد یا سنی، ما خوشحالیم، و إلا برای اسرائیل کشته‌ی غزه و حزب الله فرقی نمی‌کند. می‌خواهد جمعیت اسلامی کم شود.

شما ببینید چه وضعی در کشورهای اسلامی به وجود آمده، این همه کشور چطور بین‌شان ایجاد اختلاف کردند، پتانسیل‌ها و در واقع توان‌شان را صرف چه مسائلی می‌کنند؟ این حربه دشمن است.
3) «يَتَعَلَّمُونَ ما يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ»؛ چیزهایی را آموزش می‌دهند که به ضرر است. شبکه راه می‌اندازد، فیلم درست می‌کند، ولی عمق این فیلم؛ آموزش سکس است، آموزش بداخلاقی است. این سایت‌ها و شبکه‌ها، امکاناتی که الآن در اختیار خیلی از کاربران موبایل قرار گرفته و حسابی جوانها را گرفتار کرده، واقعاً «أین تذهبون؟»، جوانها کجا می‌روند؟ نمی‌فهمد که کُنه این از یهود پوشش داده می‌شود، قرآن می‌فرماید ویژگی سوم دشمن این است که «يَتَعَلَّمُونَ ما يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ»، آموزش دشمن، آموزش مضر است.

4) قرآن کریم می‌فرماید: «وَدُّوا ما عَنِتُّمْ»؛ دشمن از سرگرمی شما خوشحال می‌شود. شما با هم سرگرم شوید او کار خودش را بکند. شما به اینترنت سرگرم شويد و مشغولیات شما او را خوشحال می‌کند. اینها خصوصیات دشمن است.

5) دشمن گاهی در لباس مذهبی می‌آید، مسجد می‌سازد، «وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْريقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنينَ وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللهَ وَ رَسُولَه»؛ قرآن می‌فرماید: «ما كانَ لِلْمُشْرِكينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَساجِدَ الله»؛ هیئت راه می‌اندازد به اسم عزای امام حسین(ع)، اهداف خودش را پیش می‌برد. شبکه شیعی و دینی راه انداخته و بدترین لطمه را به شیعه می‌زند. پنجاه تا شبکه‌ی وهابی به اندازه‌ی یک شبکه نمی‌تواند ضربه بزند. معلوم است که دست دشمن در کار است. این نوع توهین و این نوع عزاداری، اینها بد جلوه دادن شیعه در دنیاست، خراب کردن چهره‌ی شیعه است.

6) دلشان می‌خواهد که شما اهل إدهان باشید، شما کوتاه بیائید آنها هم کوتاه بیایند، شما از ارزشهایت کوتاه بیائید و آنها از تخریب‌ها کوتاه بیایند.

کوتاه آمدن او از مظالمش است و کوتاه آمدن شما از ارزشهایتان است.

من این «ودّوا» را در قرآن جمع‌آوری کردم که چه چیزی را دشمن دوست دارد؟ پنج شش مورد است که دشمن دوست دارد. انسان بايد اینها را شناسایی کند ببیند اینهایی که دشمن دوست دارد دنبالش نرود.

یک نگاه دقیق دشمن شناسانه به قرآن و به سیره‌ی اهل‌بیت(علیهم السلام)، این دشمن شناسی خیلی مهم است.

امام(رضوان الله تعالی علیه) نقل کردند بعضی از این منافقین در نجف خدمت ایشان آمدند، نهج البلاغه و قرآن می‌خواندند. امام ایشان را نپذیرفت. دشمن شناسی امام، قوی بود و لذا اینطور در کار موفق بود.

دشمن شناسی از ویژگی‌هایی است که موجب می‌شود انسان، مرعوب دشمن نشود.

در نهضت کربلا نگاه کنید؛ در خطبه‌ها، رجزها، در فرمایشات أباعبدالله هست، به فرزدق فرمود «هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ قَدْ لَزِمُوا طَاعَةَ الشَّيْطَانِ وَ تَوَلَّوْا عَنْ طَاعَةِ الرَّحْمَن‏»؛ یکی یکی شاخص‌ها را گفت، اینها بنده‌ی شیطان هستند و خدا را ترک کرده‌‌اند. اینها شرب خمر می‌کنند و با زندگی مسلمین بازی می‌کنند. یکی یکی شاخصه‌ها را بیان کرده و این بحث فکر می‌کنم سرفصل قشنگی است؛ دشمن شناسی در کربلا و در سیره‌ی امام حسین و اصحابشان.

خدایا به ما توفیق شناخت دشمن، غلبه‌ی بر دشمن، گول نخوردن از حربه‌های دشمن را عنایت بفرما.
السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ عَلَيْكَ مِنِّي سَلَامُ اللَّهِ مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي‏ لِزِيَارَتِكُم السَّلَامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلَى أولادِ الحُسَين وَ عَلَي أَصْحَابِ الْحُسَيْن‏

اين زبان حال همه محبان امام حسين(ع) است:

به بازار عمل با دست خالی *** من و لطف تو ای مولی الموالی
بدم اما حسین را دوست دارم *** همین باشد مدال افتخارم
کجا ارباب من فردا گذارد *** غلام او در آتش پا گذارد
بود در اوج آتش این شعارم *** خدایا من حسین را دوست دارم

گاهی حسن و حسین را روی شانه می‌گذاشت، گاهی حسن و حسین را روی زانو می‌گذاشت، ابن عباس گفت در مسجد نشسته بودیم دو تا آقازاده آمدند، هر دو را روی زانو گذاشت. خم‌ شد لبهای حسن را بوسید، امام حسین هم نگاه می‌کند، خم شد گلوی حسین را بوسید. می‌گوید من دیدم أبی عبدالله بلند شد، فهمیدم ناراحت شد.

لحظاتی نگذشت دستش در دست مادرش زهرا می‌آید، بابا یا رسول الله حسینم سؤالی دارد گله‌ای دارد، می‌گوید مگر لبهای من اشکالی داشت پیامبر نبوسید؟

فاطمه جان دلیل دارد، طاقت نمی‌آوری برایت بگویم. نه بابا بگو! فرمود اما حسنم «یُقتَلُ بِالسَّمِّ»، جای نوشیدن سم را بوسیدم، اما گلوی حسینم؛ موضع سیوف است، جای شمشیر را بوسیدم.

زهرای مرضیه گریه کرد. بابا یا رسول الله چه زمانی هست؟ من هستم؟ پدرش هست؟ شما هستید؟

دخترم هیچ کدام از ما نیستیم ولی مردهای امت دور هم جمع می‌شوند و زنها جمع می‌شوند، مثل فرزند از دست داده گریه می‌کنند. زهرا گریه کرد، رسول خدا اشک ریخت.

ابن عباس می‌گوید همه‌ی اصحاب شروع به گریه کردند، یا رسول الله! یا فاطمة الزهرا! ندیدید و اشک ریختید، اما زینب همین گلو را بی‌سر و غرق خون بوسید.

بوسیدم آنجا را که پیغمبر نبوسید        زهرا نبوسید حیدر نبوسید

صلی الله علی الله یا مظلوم یا ابا عبدالله

199.jpg
برچسب ها :